. گویند سنگ لعل شود در مقام صبر، آری شود ولیک به خون جگر شود
تمام سوغاتی من از 97 همین بیت بالاست، با تک تک سلولهای داشته و نداشته دیگر میدانم خون جگر خوردن مثل روغن کرچک خوردنهای دوران کودکی چه مزه زهرماری دارد. اینکه بگوییم به لعل شدنش میارزید یا نه؟! احتمالا جواب اکثریتمان بله باشد؛ اما اینکه حاضریم دوباره تجربهاش کنیم را حداقل من یکی مطمئن نیستم جوابم مثبت باشد، تحمل مداوم درد فراتر از توان آدمی ظاهرا سرب داغی است که به عنوان قرص لحظهای تجویزاش میکنند.
الان را نمیدانم اما یادم هست آنموقعها که قلمچی، خیلیسبز، گاج و چند موسسه آدم بدبخت کن دیگر بجای ششمیها، دهمیها، دبیرستانیها و کنکوریها نُقل زبانشان بود مبحث انرژی پتانسیل و انرژی جنبشی در کتاب فیزیک اول دبیرستان مطرح میشد، بحث این بود که جسم مد نظر به میزان انرژی پتانسیلی که دارد، دارای انرژی جنبشی میشود. یا دیدهاید اگر فردی سیستم ایمنی بدنش چیزی تو مایههای لالیگا باشد با این باد و بارانها کَکَش هم نمیگزد؟! بحث این است که تا زمینه بروز یک موضوعی را نداشته باشیم عوامل بیرونی ظاهرا مثل این آمریکای جنایتکار! نمیتواند غلطی بکند. خلاصه تمام این کله ملق زدنها برای این بود حق مطلبِ جمله از ماست که بر ما هست یک جورایی ادا شود. شما مثل من نباشید سرسختی هم حدی دارد بهرحال!
. تمام چیزی که برای سال 98 میخواهم نظم در عین انعطاف داشتن است، آخ اگر بدانید که چه خانمان برانداز است نداشتنش.
. سال 96 تصمیم گرفتم روز تولدم نامهای به 10 سال آیندهام بنویسم و به یکی از این سایتها زحمت بدهم که تولد 36 سالگیام بیاورد دم در منزل. دو صباح دیگر اردیبهشت 98 هم میرسد و قاعدتا دو سالی باید از نوشتن آن نامه بگذرد که نمیگذرد! با خودم خیلی کلنجار رفتهام. نشد! نتوانستم! خلاصه با این شرایط احتمالا دستتان آمده که پست قبل ساقی خوبی داشته است. بههرحال من از آن دست آدمها هستم که در بازی جرات حقیقت، حقیقت را انتخاب میکنم و در جواب آن سوالهای که دلخواهام نیست مثل سگ دروغ میگویم. شما نمیگوید؟! ارواح عمه مبارک!
. یادم باشد به هومن سیدی بگویم مغزهای کوچک زنگ زده 2 را میتواند از روی فامیل ما بسازد، سوژه مثل نقل و نباتهای عروسی فت و فراوان! خودم هم مشاور، دیگر چه میخواهد؟! گفتن ندارد ولی شما که غریبه نیستید، شخصیت وحید در فیلم متری شیش و نیم را خودم به روستایی جان قرض دادم. بنده خدا هنوز تشکر میکند.
. یک ضرب المثل کانادایی هست که میگوید بد نوشتن بهتر از ننوشتن است، زین جهت به خودم سخت نگرفتهام، شما هم سخت نگیرید؛ در مسواک زدن مثل خواهرزاده من خون به دل مادرتان نکنید و همین دور و بر هم باشید، دم شما گرم و علاوه بر دست، سرتان هم درد نکند، بهرحال شاید مثل من به ژلوفن، نئوفن، ایبوپروفن و تمام فِنهای دیگر حساسیت داشته باشید حالا بیا و درستش کن.
. به جان خودم میدانم اینکه به ژلوفن، نئوفن و ایبوپروفن حساسیت دارم دلیل نمیشود که بخواهم به بقیه فِنهای محترم هم تهمت بزنم، گفتم این نکته را هم بگویم تا دکتر نیامده و فحش نداده. راستی بیزحمت پرچم را به برد دربی متبرک کن که مثل خودت میخواهم تو گوشش بزنم!
. ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست، منزل آن مه عاشقکش عیار کجاست، شب تار است و ره وادی ایمن در پیش، آتش طور کجا موعد دیدار کجاست؟!
ده دقیقهٔ آخر بازیه. همهٔ بازیکنها بهجز دروازهبان تو نیمهٔ حریفن. راستش اول فصل که برگهٔ قرار داد رو امضا میکردم، فکر نمیکردم اولین حضورم تو لیگ جزیره اینجوری بشه اما حالا نگرانی، زیبایی ومبلی رو در نظرم کوچیک کرده. تک و توک، ایستاده بازی رو نگاه میکنیم. از کادر فنی جدا میشم و میرم انتهای نیمکت کنار بچهها. موقعیتهای از دست رفته آه از نهادمون دارن بلند میکنن که بالاخره دفاع یهجا وا میده و توپ، مماس دستهای دروازهبان میره سهکنج جا میگیره و من کلینزمنوار رکوردهای جهانی پرش ارتفاع رو بهبود میدم تا SUN سوژه برای تیتر «بانو در چمپیونزلیگ» فرداش داشته باشه.
نقطهٔ دوستداشتنی ده سال دیگر من!
پ.ن: به دعوت حریر بانو. اما شما میتونین بی می مست باشین و بیشراب شوریده، به عبارتی نزده برقصین؛ به عبارت دقیقتر بدون دعوت از آیندهتون بنویسین.
تجربه انتقال علی انصاریان و علیرضا نیکبخت واحدی نشون داد جنجال و تقلا برای در صدر و صحنه موندن و تصویه حسابهای نابخردانه حکایت همون فردیه که میزنه بچهاش رو میکشه تا ماتحت همسایه بسوزه. حالا هم ظاهرا گادوین منشا یادش رفته که بعد بازی با الدحیل تو یک چهارم نهایی جام باشگاهای آسیا و اون کامبک بیادماندنی عکسش رفت رو پروفایل شبکه اجتماعی خیلی از ما هوادارها و همونجا هم موند. البته شاید هم براش مهم نیست! خلاصه هر چی هست فقط یکی به گوشش برسونه که ممکنه تو دربی گل بزنه یا سر بزنگاهای زیادی به داد استقلال برسه ولی ته انتخابش خبری از عاقبت به خیری نیست.
بدون خطر لو رفتن داستان.
وسط صحبتهامون دکتر گفت که چهارشنبه نیستم، زین جهت بین بلیطهای ساعت 6 یا 8:30 جشنواره فیلم فجر یکی رو حلال کنین بره، من و صبا هم بر مبنای ایام خوش آن بود که با دوست به سر شد وگرنه 6 یا 8:30 که فرق نداره بلیطهای ساعت دومی رو انتخاب کردیم. خلاصه دیروز با بلیطهای که تو جشنواره بهسان نشان حاکم بزرگ میمونن داشتیم سالن سینما رو به قدوم خودمون متبرک میکردیم که متوجه شدیم نوبت اکران فیلم حمال طلاست!
به واقع هنوز فیلم شروع نشده بود که بازیها تو ذوق زد، یکم که گذشت سر و ته ماجرا دستمون اومد و مشخص بود آخرش چی میشه. یکم دیگه که گذشت دیدیم نه نمیشه! اینجا شروع کردم به فحش دادن به عوامل فیلم (آره دیگه شروع کردم! یعنی توقع دارین صبا همچین کار شنیعی رو انجام بده؟! D:) بعد دیدیم دستمون به عوامل فیلم و این چیزا که نمیرسه ولی به باعث و بانیش که میرسه، خلاصه از ما sms تهدید آمیز از دکتر فقط خنده!
فیلم کنش دو آدم ناموفق در زندگی نسبت به ماجرای اتفاق افتاده رو بازگو میکنه. گره داستانی یک چیز کاملا معمولیه، پذیرش راهحل برای باز کردن گره داستانی اصلا قانع کننده نیست و همه چیز هم به شدت قابل پیشبینیه. و به شدت معتقدم کسی که کار بلد نیست همچین پایانی رو برای فیلمش در نظر میگیره. کلا سوالم اینه! باشه، قبول! فیلمنامهنویس و کارگردان عقلشون پاره سنگ برداشته بود؛ اون داورهای جشنواره چغندرن یا هویج که همچین فیلمی اجازه ورود به بخش سودای سیمرغ جشنواره رو بدست میاره؟! به واقع نامزد تمشک طلایی در تمامی آیتمها برازندشه. خلاصه شما ببین چقدر فیلم هیچی برای گفتن نداشت که میخوام از این تریبون هم استفاده کنم و بگم: دکتر مگه نبینیمت! D:
آخرین خلاصه هم اینکه، احیانا اگه این روزها برا دیدن هندونههای دربسته جشنواره میرین، حتما با کسی باشین تا 11 شب با فلافل زدن فجایع این مدلی رو بشورین ببره.
پ.ن: همچنان خراب اون یه عدهام که بعد تموم شدن فیلم دست زدن :/
سال 2015 گری لینکر طرفدار دو آتیشه تیم لسترسیتی تو شرایطی که این تیم شانسی برای قهرمانی نداشته از سر جوونی خبط میکنه و میگه اگه لستر قهرمان لیگ بشه اولین برنامه فصل بعد برنامه Match of the Day رو با کمی بیشتر از حداقل لباس! اجرا میکنم، بعد هم در کمال ناباوری از شانس داشته تیمش قهرمان میشه و جهنم و ضررطور اینجوری به عهدش وفا میکنه! یا همین جام جهانی که پیش پاتون تموم شد زلاتان وقتی دید تو مرحله یکچهارم نهایی سوئد انگلیس باید با هم بازی کنن برا بکهام کری خوند که دادا اگه سوئد برد باید از فروشگاه لوازم خونگی آیکا برام خرید کنی، بکهام هم نامردی نمیکنه و میگه باشه اگه سوئد برد از همون فروشگاه کل جهیزیه خودت و فامیلت رو میخرم اما اگه انگلیس برد شام نمیخوام بجاش باید تشریف مبارکت رو بیاری لندن و یه بازی تیم ملی انگلیس رو با لباس این تیم ببینی تا حالت جا بیاد. بعد هم که انگلیس بازی رو برد اینجوری ازش استقبال کرد.
حالا شما فکر نکنین همه چیز برای خارجیهاست، نه! ورژن ایرانیش هم زیاد داریم، نمونهاش یه نفر که قصد ندارم اسمی ازش ببرم! سر فینالیست شدن یا نشدن پرسپولیس تو لیگ قهرمانان آسیا با دوستای استقلالیاش شرط میبنده و وقتی تیم جان میره فینال، دوستای استقالیش مجبور میشن با زبون خوش لباس قرمز بپوشن و برن آزادی بهترین تیم آسیا رو تشویق کنن. خلاصه تو جدیدترین ورژن این مدل قول و قرارها با علم به نچسپ بودن سردار و میزان نفرتم از طارمی قول میدم اگه قهرمان جام ملتهای آسیا شدیم این عکس به مدت یک هفته پروفایل تلگرامم باشه!
پ.ن: برای دید زدن گری لینکر نیاز به دارین. حالا کار ندارم ولی با این سن و سال هم #اوووف! D:
+ قبل از اینکه برای بار سوم از مسافرهای قطار شمارهٔ فلان به مقصد سمنان درخواست بشه تا به گیت فلان مراجعه کنن، بغلش کردم و گفتم: «مهم نیست چندبار روحمون میمیره، مهم اینه یاد بگیریم بعد هزار و یکمین بار هم بلند شیم.» نمیدونین رفیق روزهای غم و شادیِ هم بودن چقدر قیمتیه.
+ اصلا شما بگو سر بریده! لعنتی اینجوریه که میتونه و جور میکنه. خودش هم میدونه راجع به سر بریده، چک بیمحل، خفه کردن پیرزن و کلهم اجمعین، هرچی بگه همینجا میمونه. دیدین میگن: «به بهشت نمیروم اگر فلانی آنجا نباشد و اینا؟» من حاضرم برم جهنم البته اگه این بشر اونجا باشه.
+ مثل یه کتاب باارزشه برام، دلم میخواد سطر به سطر بخونمش و ازش یاد بگیرم؛ که چطور میشه اینهمه استوار موند و اینهمه قشنگ حل مسئله کرد. البته ورای همهٔ اینها نگاهش مهری داره که خیلی وقته به دلم نشسته.
+ یهبار گفتهبود: «دوای درد فقط بغل محکم خانم امیری و لاغیر!» نمیدونه من راهی برای لمسکردن اون حجم از زلالی روح و اون سادگی بزرگ و دلنشین بلد نیستم؛ واسه همینه فقط محکم بغلش میکنم.
پ.ن: برای فهمیدن مخاطب هر متن رو بعلاوه کلیک کنین.
هیچوقت شرایطش پیش نیومد که گل بزنم و لباسم رو هلیکوپتری دور سرم بچرخونم. یا اینکۀ روی زانوهام شیرجه بزنم و دست به سینه برای دوربینها ژست بگیرم. اون ترمی هم که توی دانشگاه فوتسال داشتیم، اون زمانهایی که بچهها رو پام نمیاومدن و مجبور نبودم پاس گل بدم، مربی از زمین بازی میکشیدم بیرون.
هیچوقت نشد با دوستان بریم آزادی و با بردهای پرسپولیس و تیم ملی حنجرههامون رو به فنا بدیم. سهم ما فقط دیدن چندتا برد و باخت حساس وسط چارسو بود و امان از خاطرههای خوبش که هنوز هم دلبری میکنه.
در تقابل با روزگاری که همیشه من رو از اون چیزهایی که میخواستم دور نگه داشته، حالا با کمک چندتا از دوستان یک پیج فوتبالی ویژه زدیم و خیلی به پا گرفتنش امید داریم؛ به این شرط که کنارم و کنارمون باشین.
. آدرس پیج دراماگل
. از دوستان هرکسی که قلم خوبی داره و به فوتبال هم علاقه داره، برام پیام بذاره تا دربارۀ امکان همکاری باهم صحبت کنیم.
باخت به الهلال و حذف از لیگ قهرمانان آسیا، کسب 4 امتیاز از سه بازی لیگ و نهایتا اخراج تو هفته سوم. بله! قطعا این بهترین خبری بود که تو این هفته شنیدم. آدم فروشی هیچ وقت نتیجه نداشته آقای برانکو. این رو باید از سرنوشت بعضی از بازیکنات میفهمیدی که نفهمیدی یا نخواستی بفهمی. شماها که بالاخره تاوان پس میدین، مهم اینه، سَر خُم می سلامت.
خب من میدونم که اگه صبر کنم تا یه روز بیاد که همه اپلیکیشنهای خوب برای زبان رو جمع کنم و یه جا معرفی کنم این اتفاق حالا حالاها نخواهد افتاد. زین جهت بعضیها رو معرفی میکنم و بعد براش پست تکمیلی میذارم.
واقعیت اینه که زبان رو نمیشه با اپلیکیشن یاد گرفت. یعنی اون زحمت کشیدن و عرق ریختن که بحث اصلی کار هست اون باید به صورت منظم و منسجم جداگونه انجام بشه. حالا مواردی هست که میشه از این اپلیکیشنها کمک گرفت وگرنه بیشتر این اپلیکیشنها حکم همون بازی و ریاضی رو داره و بس. مثلا برای مهارت صحبت کردن یا همون Speaking اپلیکیشن Speaky و Tandem رو معرفی میکنن. که من در حد نصب، فهمیدن روند ماجرا و حذف ازشون استفاده کردم! معلومه حداقل فعلا و برای خودم کارآمد نمیبینمشون. Speaky یه برنامه تحث ویندوز و اندرویده. از این لحاظ خوبه چون بانصب کردنش رو ویندوز میشه از گوشی فاصله گرفت. مبناش هم همین صحبت کردن به زبان دلخواه با آدمهای متفاوته. کلا Speaky و Tandem روند کاریشون شبیه همه. پروفایلت رو میسازی با آدمهای مختلف برای تمرین مهارت Speaking صحبت میکنی. البته Tandem بر اساس اطلاعاتی که وارد کردی گزینه مناسب رو برای شما پیدا میکنه که فکر میکنم Speaky این ویژگی رو نداشته باشه.
یه مورد بامزه هم بگم. اون چند روزی که با Speaky کار میکردم دقیقا یاد و خاطره یاهو مسنجر خدابیامرز برام زنده شد. همون شیوه آشنایی و پیدا شدن آدمهای که یه روده راست تو شکمشون نیست و فقط میخوان مخ بزنن نه زبان تمرین کنن.
تمرین مکالمه به این شیوه معلومه که کاملا وقت گیره. کما اینکه من تو دورهای بودم و هستم که اصلا حوصله حرف زدن با کسی رو ندارم چه برسه اینکه بخوام با کسی چت کنم. بعد اینکه وقتی سطح زبان آدم چندان بالا نیست تو بخوای هم حرف بزنی به دلیل اینکه گرامر و لغت چندان نمیدونی حرفهای هم که رد و بدل میشه از سلام، احوالپرسی و چه میکنی جلوتر نمیره دیگه. باز تو این سطح کسی باید باشه تا اشتباهات تو رو گوش زد کنه. اینجوری وقتی صحبت میکنی و اصلا متوجه اشتباهاتت نمیشی که بخوای اصلاحش کنی خوب طبیعتا فقط وقت هدر دادنه نه تمرین کردن. حالا اگر کسی هست که این موراد در رابطه باهاش صدق پیدا نمیکنه، بسم الله! امتحان کنه. شاید براش مناسب بود.
یه سری مباحث هستن که نیاز به تمرین مستمر دارن. مثل Prepositions . اپلیکیشن Preposition Master به دلیل اینکه سوالهای زیادی با فرمت چندگزینهای داره میتونه برای خودکار شدن تو انتخاب حرف اضافه جملهها کمک کنه. محیط و نحوه کار باهاش هم کسل کننده نیست و این رغبت به تمرین رو بیشتر میکنه. برای زمانهای که تو صف اتوبوس، مترو، مطب دکتر و . منتظرین و نمیدونین با وقت اضافهتون چیکار کنین پیشنهاد خیلی خوبیه کلا.
+ خسته شدم، باقیش بمونه برای بعد D:
خونه نبودم. زنگ زدن، شال و کلاه کردم رفتم ترمینال و دو ساعت بعدش پیش مامانم تو بیمارستان بودم.
هر وقت که به زندگی کردن تو یه شهر دیگه فکر میکنم، به این دو راهی که میرسم، میشینم و جلوتر نمیتونم برم. یه بخشی از من میگه باید بمونم تا حداقل تو بدترین شرایط ۲ ساعت دیگه پیششون باشم.
تنها فایده این دوراهی این بوده که دیگه اینقدر از پدرم نمیپرسم چرا نیرودریایی با اون شرایط رو ول کرد و با زن و بچه برگشت پیش خانوادهاش.
پ.ن: مامانم مشکل ریوی داره، چند روزی بستری بود و الان خداراشکر یکم بهتره.
خستهام، از چی؟! از تموم
بلندگوهای که خود حقبینی صاحبشون رو فریاد میزنن. دلم نخواسته زیر لوای
کسی سینه بزنم، اما اشتباه کردم که یه گوشه ایستادم و افرادی رو دیدم که با
تمام توان به سر و سینه میکوفتن و حالا خستهام از این خود حقبینی کرور
کرور آدم که نظر و رایشون رو تو حلق بقیه میکنن، توهین به طرف مقابل رو
حق خودشون میدونن و از باقی میخوان که بهشون ملحق بشن و آدمهایی که بنا
به وزش باد سینه زدنشون از زیر یه پرچم به پرچم بعدی منتقل میشه.
نه دلم
میخواد فمنیست باشم، نه کسی که بعد دهها بار طلاق گرفتن مثلا برمیگرده و
زندگی رو میسازه. حقوق دگرباشها دغدغه من نیست. از چهارشنبههای سفید هم
به اندازه تبلیغات داشتن حجاب متنفرم. آروغهای روشنفکری دیگه برام منزجر
کننده است چه میخواد مال بلاگر جماعت باشه چه اینفلوئنسر اینستا. مخصوصا
افکار آدمهای که یک لحظه هم زبون به دهن نمیگیرن و فقط منتظرن یه اتفاقی
بیفته تا سخنان گوهربارشون رو برای پا منبریها نطق کنن. گیاهخوار نیستم،
نکتهاش اینه اصلا دلم هم نمیخواد باشم.حامی حیوانات هم نیستم.
یکی از اصلیترین برنامههام هم اینه برم تو دل جنگل کمپ بزنم و شب آتیش
روشن کنم. برای کسایی هم که با یه غلط املایی طرف رو بیسواد خطاب میکنن و
برای هکسره یقه میدرن تره خورد نمیکنم. نه فداییام نه جز کمپین نه به
رای. سعی میکنم اخبار نبینم یعنی سعی میکنم دروغ به خورد گوشهام ندم.
آره! من بیآرمان، سیب زمینی و منفعل. من متعلق به این هیاهوی 7 میلیاردی
نیستم. من رابطه سببی و نسبی با این خود حق بینیها و تخریب طرف مقابل
ندارم. حتی اگه اسمش سیب زمینی بودن باشه.
پ.ن: تنها خوبیش دور شدن از فضای مجازی بوده.
بالاخره بعد قرنها فیلم نفس رو دیدم.
یکم: نرگس آبیار کارگردان کاربلدیه؟! قطعا. اما آیا این باعث میشه موافق نوع نظر، تفکر و دیدگاهش باشم؟ً قطعا نه!
دوم: هر آنچه که مربوط به بهار نوروزیه به شدت برام دلنشین و دوست داشتنیه و جز اون، باقی که دیدگاه تبلیغی کارگردانه رو دوست ندارم.
سوم: برای مکالمات ننه آقا، زمان فعلی و سابق رو جابجا کنین بعد یه بار دیگه دیالوگها رو گوش کنین، جالبه نه؟!
بعد با وجود پانتهآ پناهی، شبنم مقدمی اومده جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل رو برده! جشنواره فیلم فجر چرا از هستی ساقط نمیشه؟!
+ اصلیترین دلیل ننوشتنم اینه که بلد نیستم 24 ساعت زندگیم رو اداره کنم، یکی دوتا کار مهم و ضروری رو انجام میدم و باقی رو هم ول میکنم. یکی از برنامههای تابستونم همینه که این قضیه رو سر و سامون بودم.
+ کلاسها تموم شده و با اینکه حس میکنم بیشتر از طول ترم دارم درس میخونم اما فشار روانی کمتری رو حس میکنم، خوشحالم از اینکه حس میکنم تابستون از آنچه که فکر میکنیم بهم نزدیکتره. D: (بعدا بیشتر راجع بهش مینویسم)
+ غرق شدم تو برنامهریزی برای آینده، میدونم! از خستگی زیاد میاد.
+ دیروز خیلی اتفاقی رفتیم جشنواره فیلم دانشجویی که تو دانشگاه امیرکبیر برگزار میشد. مقایسه که میکنم میبینم سه مقطع رو بدون ذرهای هیجان سپری کردم، آزار دهندهست.
+ دوباره گیر کردم تو این کافی نبودن کارای که تابهحال انجام دادم، اینم یکی از اساسیترین موضوعاتی هست که باید بهش سر و سامون بدم.
+ بیصبرانه منتظرم همین یدونه امتحان رو بدیم، پول دستم بیاد و برم اون کتابها و لوازم التحریری (چرا اینقدر گرون؟ -____-) که میخوام رو بخرم.
+ یه سفر با اون مختصاتی که تو ذهنمه کاش اتفاق بیفته.
درباره این سایت